همکاری و دستکم نگرفتن حریف؛۲ درس از اختتامیه دوره آموزشی فریلنسینگ توانیابان
در هفته گذشته دوره آموزشی فریلنسینگ سه روزه در شتابدهنده آواتک توسط فضای کاری مشترک زاویه و پونیشا برگزار شد. در این دوره سعی شد که به توانیابان متخصص در زمینه طراحی، ترجمه و برنامهنویسی که در بازار کار پر چالش فعلی دست و پنجه نرم میکنند آموزش های مرتبط فریلنسینگ ارائه شود.اختتامیه این دوره آموزشی در روز پنجشنبه برگزار و من هم افتخار حضور در آن را داشتم و درسهای جالبی از آن دریافت کردم که گفتم حتما باید با شما درمیان بگذارم
در ابتدا مراسم به حضار یک کیف دستی اورگانیک بسیار زیبا میدادند که حاوی هدایای اسپانسرها بود که برای من ToDo لیست پونیشا بسیار کارآمد و جالب بود.
مجری توانمند مراسم “آرش برهمند” با صحبت های پر انرژی خود کلی حضار را به خنده انداخت او در بین صحبت های خود یک داستان قدیمی تعریف کرد که درس مهمی در آن نهفته بود:
نکته اول:آش سنگ
روزی روزگاری در یک روستای دور افتاده ای قحطی می آید و مردم برای سیر کردن شکمشان به سختی می افتند و از ترس اینکه از گشنگی بمیرند در خورد و خوراک صرفه جویی می کردند. روزی پیرزنی در حال عبور از آنجا بود که متوجه اوضاع ده می شود اهالی روستا را دور هم جمع می کند و می گوید من آشی بلد هستم که با سنگ درست می شود و همه شما را سیر می کند مردم تعجب می کنندو می گویند که امکان ندارد پیرزن دیگ بزرگی از آنها می گیرد و چند تکه سنگ بزرگ را خودش انتخاب می کند و داخل دیگ می اندازد و زیر آن را زیاد می کند کمی بعد به مردم که دور دیگ جمع شده بودند می گوید که آش تقریبا حاضر است اما اگر کمی سبزی داشتیم خیلی خوشمزه تر می شد کسی داوطلب می شود و سبزی آن را فرهم می کند بعد چند دقیقه می گوید کاش کمی هم گوشت داشتیم تا آش خوشمزه تر می شد و یکی از اهالی کمی گوشت می آورد و پیرزن به همین ترتیب نخود و لوبیا و سایر مواد آش را هم از اهالی جور می کند و آن را حاضر می کند و به همه می رسد و همه از خوردن آش خوشحال و سیر میشوند.
اتفاقات زندگی ما هم چنین است نمیخواهم کلیشهای صجبت کنم اما واقعا همکاری ها و کوتاه آمدن ها میتواند در یک خانواده و یا یک گروه استارتآپ به موفقیت کمک کند. میتوان با کمی فکر از خیلی بحرانها جلوگیری کرد یا به آسانی بحران را پشت سر گذاشت
در ادامه برنامه از آقای شاهین طبری رئیس هیئت مدیره چارگون و یکی از اعضاء کمپین ۱۱ ایران دعوت به سخرانی شد. او در صحبت های خود خاطرهای نقل کرد که میتوان از آن هم درسی فرا گرفت:
نکته دوم:حریف را دست کم نگیر!
او تعریف میکرد که با یکی از توانیابانی که شرایط حرکتی مناسبی هم نداشت در حال گپ و گفتگو بود که وسط صحبت میگوید که من باید بروم و مسابقه دارم!پرسیدم چه مسابقهای؟ورزش هم میکنی مگه؟برای من بازی بوجیا معرفی و دعوت به یک دست بازی در باشگاهی در خیابان پیروزی تهران کرد و مسلما من هم پذیرفتم تا بیشتر با این ورزش آشنا بشوم .وقتی به باشگاه رفتم متوجه شدم بوجیا ورزشی برای توانیاب ها هست که با پرتاپ توپ و بستن مسیر رقبا به دنبال نزدیک تر شدن توپ های پرتابی به توپ سفیدی به نام جک بال هستند.
او که مرا به بازی دعوت کرده بود به من قوانین را یاد داد من هم که در دلم گفتم مطمئنا نمیبازم چون از شرایط جسمانی بهتری برخوردار هستم و به راحتی میتوانم او را که معلولیت جسمی دارد ببرم. بازی شروع شد و مشغول پرتاپ توپ ها شدیم او نشسته بازی میکرد و من برخلاف قوانین به صورت ایستاده تا تعادل بهتری برای پرتاپ توب داشته باشم، بازی به وسط های خود رسیده بود که متوجه شدم سخت در اشتباه بودم و در حال یک شکست بزرگ هستم. درست بود من بازی را به راحتی با همه جرزنی هایم باختم!
مدتی بعد قرار شدم مسابقهای دوستانه بین فعالین IT با بچه های توانیاب برگزار شود.دوستانم قبل از برگزاری مسابقه از من میپرسیدند که این بازی کاری نداره ما هم حتما به خاطر شرایط جسمی، بهتر از آنها بازی میکنیم آیا اصلا درست است که ما تمام نیرو خود را بگذاریم و ببریمشان؟من هم لبخندی زدم و گفتم شما تمام تلاش خودتون رو بکنید چون زورتان نمیرسد!حدس من درست بود و بچه های IT مثل من شکست خوردند…
درسی که من از این اتفاق یاد گرفتم این است که هیچ وقت حریف های خود را در تمامی مراحل زندگی دست کم نگیرید و از روی ظاهر آنها را آنالیز نکنید چون هر فردی در نقطه ای حرفهای است و شاید آن نقطه ضعف شما باشد.
نظر شما چیست؟تا حالا حریفی را دست کم گرفتهاید و شکست بدی را تجربه کنید؟ نظر خودتان را با ما درمیان بگذارید.
دیدگاه ها
ارسال دیدگاه