چطور با غم و ناراحتی مواجه شویم و با آن کنار بیاییم
غم و ناراحتی شاید دقیقا همان احساسی است که این روزها همه ما با تمام وجود آن را درک میکنیم. دوست نداشتم اولین میکرومقاله سری جدید از سبکتو در مورد غم و ناراحتی باشد اما بیتفاوت بودن به حال این روزهایمان هم در توانم نبود. حالا که با هر خبری که به گوشمان میرسد، چنگی به قلبمان هم میخورد و بیصدا از غصه سری تکان میدهیم، باید چارهای اندیشید. در این میکرومقاله از سبکتو از کنار آمدن و برخورد کردن با غم و ناراحتی میگوییم. اینکه چطور میتوانیم با آن مقابله کنیم. پس با ما همراه باشید:
غم و ناراحتی گریزناپذیر است اما در عین حال هم احساس خوبی نیست. ما باید تا جایی که میتوانیم با آن مبارزه کنیم و از اینکه تمام وجودمان را بگیرد و ما را تبدیل به آدمهای افسردهای که دیگر کاری از دستشان برنمیآید کند، جلوگیری کنیم. قطعا کار سادهای نیست اما برای اینکه بتوانیم به خواستهها و آرزوهایمان برسیم و فردی موفق باشیم باید این کار را انجام دهیم.
اطرافتان را پر از آدم هایی کنید که دوستتان دارند و شما را به خاطر آنچه هستید میخواهند
ذهن شما مثل یک صندلی با پایههای دوکی شکل است که بعضی پایهها بزرگتر هستند. وقتی چند پایه از بین میروند باید آنها را جایگزین کنید.
روابط، پایههای صندلی شما هستند. وقتی یک پایه را از دست میدهید باید پایههای دیگر را بزرگتر کنید تا آن فقدان جبران شود. در غیر این صورت، صندلی وزن شما (که همان شادی شماست) را تحمل نمیکند و زمین میخورید. این بدین معناست که باید با افرادی که برای شما اهمیت قائل هستند ارتباط برقرار کنید. این افراد و فعالیتها چیزهایی هستند که به ما کمک کرده و در حین اینکه ما فرآیند بازسازی خودمان را آغاز میکنیم، نقش جان پناه احساسی را ایفا میکنند.
این موضوع سختتر از چیزی که هست، به نظر می رسد. زیرا وقتی فقدانی را تجربه می کنید، آخرین چیزی که لازم دارید این است که برای خوردن نوشیدنی با دوستانتان قرار بگذارید یا به مادرتان زنگ بزنید و اعتراف کنید که شکست خوردهاید.
یاد بگیرید که خاطرات ما را میفریبند تا متقاعدمان کنند که همه چیز در گذشته عالی بوده، در حالی که واقعا اینطور نیست
مارک منسون روانشناس میگوید: «من در سال ۲۰۰۷ از دانشگاه فارغالتحصیل شدم، یعنی در بدترین بازار کار چهار نسل گذشته. بعد از دانشگاه خیلی تلاش کردم. پولی نداشتم و خیلی از دوستانم از آنجا رفته بودند و دلم برای دانشگاه تنگ شده بود. همه چیز آسان بود و من خوش میگذراندم. انصافا در این کار ماهر بودم. بعد به دانشگاه برگشتم. دوستانی داشتم که یک سال از من عقبتر بودند. یک روز را با آنها گذراندم و شب همراه آنها به یک جشن رفتم. خیلی بد بود. در نتیجه متوجه یک نکته شدم: دانشگاه واقعا مزخرف بود! من فقط تمام آن جشنهای مزخرف را فراموش کرده بودم و خوبیهایش به یادم مانده بود. واقعا نمیتوانستم صبر کنم تا به خانه برگردم.»
ذهن ما تمایل دارد بهترین ویژگیهای گذشته را به یاد بیاورد. قسمتهای یکنواخت و کسل کننده را حذف کرده و فقط قسمتهای جذاب فیلم را به خاطر میآوریم. تا به حال برایتان پیش آمده که بعد ازچند سال، دوست سابقتان را ملاقات کنید و از خودتان بپرسید که «من با این افراد قرار می گذاشتم؟» خب خاطرات ما اصلا صحت و سقم ندارند.
مغز ما همیشه فکر میکند چیزی وجود دارد که ما را خوشحال میکند و چیزی وجود دارد که تمام مشکلات را حل میکند. به همین دلیل به اشتباه فکر میکنیم که رسیدن به یک هدف در آینده باعث میشود شادتر زندگی کنیم. همچنین به اشتباه فکر میکنیم باز پس گرفتن چیزی در گذشته ما را خوشحال میکند.
مراسم سوگواری
اما در هر دو حالت، ذهن ما فقط به دنبال چیزی میگردد که آن را از زمان حال حذف کند. خوشحالی در زمان حال وجود دارد و شما این موضوع را به خوبی میدانید.
غم و ناراحتی لحظه اکنون شما را از بین میبرند و شما را تبدیل به فردی میکند که هیچ کاری ازش ساخته نیست. پس بیایید به غم و اندوه به صورت واقع بینانه نگاه کنید و ببینید آیا این غم اندوه واقعا آنقدر بزرگ هست که در ذهن شما شکل گرفته؟ برای این کار با خودتان خلوت کنید و به واقعیت غم و ناراحتی که دارید بیندیشید. اینطوری وقتی به تحلیل و بررسی آن میپردازید ذهن شما دقیقا مثل یک مراسم سوگواری آن را از نظر میگذراند و غم و ناراحتی شما فروکش خواهد کرد دقیقا مثل غم و اندوه افرادی که کسی را از دست دادهاند و پس از مراسم خاک سپاری از شدت ناراحتی و غصهای که بر دل آنها نشسته کاسته میشود.
دیدگاه ها
1 دیدگاه
سلام
پس فایل صوتی اش کجاست؟
ارسال دیدگاه