معرفی و خلاصهای از کتاب بینوایان یکی از شاهکارهای ادبی در جهان
کتاب بینوایان یکی از معروفترین کتابها در دنیاست. احتمالا اگر کتاب آن را نخوانده باشید، حتما فیلمهایی که با اقتباس از آن ساخه شده را دیدهاید. کتاب بینوایان نوشته ویکتور هوگو است. کسی که او را به عنوان یکی از تاثیرگذارترین افراد در ادبیات انگلیسی میدانند. این کتاب هم معروفترین اثر اوست. در کتاب بینوایان شما میبینید که فرهنگ بخشش، سیاست، فلسفههای اخلاقی و عشق آنچنان در هم گره میخورند و داستانی میسازند که خواننده را به شدت جذب خودش میکند. بینوایان داستانی است که در پشت هر شخصیت، نکتهای نهفته دارد که شما را مجبور میکند آنها را قضاوت نکنید. در این میکرومقاله از سبکتو به معرفی و بررسی کتاب بینوایان میپردازیم و بیشتر با آن آشنا میشویم.
کتاب بینوایان، یک شاهکار ادبی
کتاب بینوایان به طور کلی در ۵ بخش نوشته شده است که هر بخش به یکی از شخصیتهای اصلی اختصاص دارد و داستانهایی زیادی حول محور آنها را بیان میکند. هر بخش در ادامه بخش دیگر است و ویکتور گوهو خیلی نرم شما را با جریان کتاب همراه میکند. جریان کتاب بینوایان در پاریس و از ابتدای شروع شورشهای پاریس تا پایان آن میگذرد. تقریبا بخش بزرگی از کتاب صرف نشان دادن فضایل اخلاقی و البته نشان دادن اطلاعات عمومی بالای ویکور هوگو شده است. او تمام مکانهایی که در طول زندگی خود دیده را به شکل شگفتانگیز و با جزئیات کامل در لابهلای داستانش شرح میدهد. اما خواننده فقط درگیر جزئیات نمیشود، بلکه دائم بین جزئیات و کلیات در حرکت است. در کتاب بینوایان شما یک خیابان با جزئیات شگفتانگیز را میخوانید و همزمان میبینید که چطور وسط آن خیابان دزدی بخشیده میشود و چطور این بخشش زندگی او را تغییر میدهد و همزمان میبینید که اصلا شاید نباید او را دزد خطاب کنید و آنچه که بر او گذشته یک بیعدالتی محض بوده است.
خلاصه کتاب بینوایان
بخش اول کتاب بینوایان: فانتین
بخش اول کتاب بینوایان به فانتین اختصاص دارد ولی شما همزمان با ژان والژان هم آشنا میشوید. ژانوالژان یک مرد روستایی است که بعد از ۱۹سال حبس آزاد میشود. ۵ سال آن به دلیل دزدیدن نان برای سیر کردن شکم خواهر و برادرهایش و ۱۴سال آن برای تلاشها مکرر برای فرار و رسیدگی به فرزندخوانده بیسرپناهش بوده است. ژانوالژان به دلیل سابقهای که دارد نمیتواند مسافرخانهای پیدا کند که او را قبول کنند در نتیجه در خیابان میخوابد. در همان حال یک اسقف بخشنده و محترم او را میبیند و به او اجازه میدهد که شب را در کلیسای او بخوابد. اما ژان والژان تمام وسایل نقره کلیسا را میدزد.
ولی شب هنگام کمی بعد از فرار توسط پلیس دستگیر میشود. پلیس سراغ اسقف رفته و جریان را به او میگوید اما اسقف به پلیس میگوید که او خودش آنها را به ژانوالژان داده و تازه ۲تا از شمعدانیها را هم جا گذاشته است. پلیس او را آزاد میکند و اسقف حرفهایی به ژانوالژان میزند که او را به فکر فرو میبرد و تصمیم میگیرد زندگی جدیدی برای خود بسازد.
از سمت دیگر شما ماجرای فانتین را میخوانید. دختری که عاشق پسری به نام فیکس تولومیه میشود اما پسر خیلی زود وقتی میفهمد او باردار است رهایش میکند. فانتین شهرش را ترک میکند و دخترش کزت را به دنیا میآورد. اما به خاطر شرایطی که داشته و مجبور بوده کار کند دخترش را به صاحب مهمانخانهای میسپرد و از آنها میخواهد که در قبال دریافت مبلغی ماهیانه از دخترش به خوبی مراقب کنند اما آقا و خانم تناردیه، صاحبانه مهمانخانه بدجنستر از این حرفها بودند و از دختر به عنوان خدمتکار استفاده میکردند.
بخش دوم کزت
بخش دوم به کزت اختصاص دارد. کزت که کودکی بیش نیست به خاطر بدجنسی تناردیهها از صبح تا نیمههای شب کار میکند. از سمت دیگر در بخش قبل فانتین ژانوالژان را میبیند و از او میخواهد که دخترش را پیدا کرده و به او برگرداند. همزمان ژانوالژان دوباره دستگیر میشود اما با انداختن خودش به دریا اینطور نشان میدهد که مرده است و بعد با هویت جدید سراغ کوزت میآید. او میبیند که تناردیه چطور با کوزت رفتار میکند و پیشنهاد میدهد او را با خود ببرد. اما تناردیه ادعا میکند نگران کوزت است که البته این نگرانی با ۱۵۰۰فرانک حل میشود. ژانوالژان با کزت فرار میکند و او را به پاریس میبرد که البته دوباره ژانوالژان را پیدا میشود و آنها مجبور میشوند بازهم فرار کنند.
بخش سوم ماریوس
بخش سوم کتاب بینوایان به ماریوس اختصاص دارد. ماریوس پسر یکی از ژنرالهای لیبرال پاریس است که به خاطر اهمیتی که به طبقه کارگر میدادند از طبقه اشرافیت طرد شدهاند. ماریوس کزت را از کودکی میشناخت و از همان ابتدا عاشق او بود. بعد که کوزت با ژآنوالژان فرار میکند و به پاریس میآید، ماریوس و خانوادهاش هم به آنجا میآیند و همزمان تناردیه و خانوادهاش هم که مهمانخانهشان را از دست داده بودند و فقیر شده بودند به آنجا میآيند و هر دو در ساختمانی زندگی میکنند که کزت و ژانوالژان در ابتدای آمدنشان در آن بودند. طی اتفاقاتی تناردیه و ماریوس، کزت و ژآنوالژان را میبینند. تناردیه نقشه میکشد تا با به دام انداختن ژانوالژان پول بیشتری از او بگیرد اما موفق نمیشود و ژانوالژان فرار میکند و ماریوس هم به خاطر بدجنسی دختر تناردیه که عاشق ماریوس بوده، کزت را از دست میدهد.
بخش چهارم ترانه کوچه پلومه و حماسه کوچه سندنی
بخش چهارم کتاب بینوایان ترانه کوچه پلومه و حماسه کوچه سندنی نام دارد. در این بخش ماریوس بالاخره خانه کزت را در کوچه پلومه پیدا میکند و او را میبیند. همزمان تناردیه و افراد دیگر به دنبال ژانوالژان هستند و در نهایت خانه آنها را پیدا میکنند. ژانوالژان متوجه میشود که اوضاع خوب نیست و باید به سرعت مکانشان را ترک کنند. ماریوس از کزت درخواست ازدواج میکند اما آن توسط مسیو ژیونورمان رد میشود. همان روزها آتش جنگ در پاریس شروع به شعلهور شدن میکشد و ماریوس وارد این جنگ میشود. در میان داستان نقش دختر تناردیه در تمام اتفاقاتی که برای کزت و ماریوس افتاده را میبینید و اینکه چطور در نهایت حان خودش را فدای ماریوس میکند.
بخش آخر کتاب بینوایان: ژانوالژان
در نهایت بخش پنجم هم به ژانوالژان اختصاص دارد و اینکه چطور جان ماریوس را نجات میدهد و او را به کزت میرساند. او همه چیز را برای ماریوس تعریف میکند و ماریوس از اینکه او یک دزد فراری است وحشت میکند و به او میگوید باید از کزت فاصله بگیرد. این دوری برای ژانوالژان گران تمام شده و او را به بستر بیماری میاندازد. اما ماریوس حقیقت را میفهمد و در آخرین لحظات مرگ والژان با کزت به ملاقات او میآیند.
کتاب بینوایان نه تنها یک داستان جذاب و گیرا، بلکه همزمان پر از درسهایی برای زندگی است. این کتاب رمان صرفا سرگرمکننده نیست، بلکه شما را با دنیای خاکستری آشنا میکند. اینکه شما نمیتوانید همه چیز را قضاوت کنید و اینکه در وشت هر شخصیت خوب یا بد، ممکن است اخلاقیات مهمتری وجود داشته باشد.
دیدگاه ها
ارسال دیدگاه